بسم الله مجراها ومرساها
خـیـمـه یرقــیـه را بـر پـا مـیکـنـد عباس . . .
جـمـع کـردنـش بـا آتـش !
تو خرابه تک و تنها دختری شبیه زهرا...
تو چشماش برق یه سیلی...
رو پاهاش هم سر باباش....
رسم نامردها همینه...
سر بابا رو زمینه...
عمه چادری سرم کن..
بابا گوشامو نبینه...
بابا خبرداری که مـن بـیمـار بودم ؟
اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟
از درد بازویِ شکسته هر شبم را
دور خـرابـه گـشتـم و بـیـدار بودم
وقتی برای چند قدمِ کودکانه
محتاجِ یاریِ سرِ ِ دیوار بودم
اول که دوری از تو و دوم صبوری
از اولش از این سـفر بیزار بودم
دور از تو و چشمِ عمو عباس ، بابا
از صـبح امـروز تـا غروب بازار بودم
و این هم بدون شرح.....
خالی از لطف نیست دانلود این کلیپ....